نسبت به کلاس اوّلی ها یه حس برتری داشتم
فک میکردم نسبت به اونا خیلی باسوادتر و اجتماعی تر و خانومتر و بزرگتر و داناتر و ... هستم
یکی از سرگرمی هام این بود که یه کلاس اولّی رو گیر میاوردم
بعد بهش میگفتم بگو بادبزن!
اونم طفلی میگفت
منم با بدجنسی میگفتم:برو سر کوچه داد بزن!!
یا میگفتم بگو دوچرخه!! بعد سریع میگفتم سبیل بابات میچرخه!!(البتّه واسه خودمم سوال بود که سبیل توانایی چرخیدن رو از کجا آورده!!)
از این قبیل بازی با واژه ها(چه اسم باکلاسی روش گذاشتم... یح یح یحح) خیلی بلد بودم
و بسی هم از سرکار گذاشتن بچه های کوچکتر از خودم لذّت میبرم
حالا بریم سر اصل مطلب!
امروز قند و عسل از مدرسه اومدن و با هیجان میگن :ماماااااان !
میگم: هَـــ جونم ... چیــــــــــــــــــه؟؟؟
همزمان میگن:بگو هفت!
منم خیلی خوشحال و فکر نکرده میگم هفت !!
سریع میگن:برقا رفت!!!
فیتیله پیچ شدم!!
من خودم یه عمری بچه های مردومو میذاشتم سر کار،حالا خودم توسط 2تا جوجه رفتم سرکار!!
بهم مهلت ندادن
میگن:حالا بگو هشت!!
ایندفعه یه کم فکر میکنم
میخوام یه دستی بزنم بهشون ولی چیزی به ذهنم نمیرسه!
با تردید و آروم میگم: خب هشت !
همزمان میگن: برقا برگشت!!!
هر هر هر خندیدیم!!!
اگه فک کردین من کوتاه میام و در جوابشون ساکت میمونم سخت در اشتباهین!
هی یکی من میگم یکی اونا!
کلی هم واژه خودمون اختراع کردیم،بله!
هر کی جمله اش بامزه تر باشه و سریع تر بگه برنده اس!