اولین ماه زمستونی
هوا سرد و بارونی
من و پسرآ توو خونه کنار بخاری نشستیم و مشق مینویسیم!
یه لحظه همه جا روشن میشه
و بعد یه رعد و برق شدید
صدای جیغ دخترآ از توی مدرسه میاد
آخه خونه ی ما دقیقا روبروی مدرسه ابتدایی هست
انگاری همه ی دخترا با هم جیغ کشیدن !!
امین میگه: باز این دخترا ذوق کردن !!
متین فقط یه وَری به من نگاه میکنه! انگار تقصیر منه دخترا جیغ زدن!!اصن انتظارشو نداشتش انگار!
منم که دیگه هیچی...کف اتاق ولو ...
متین مریض شده
سرماخوردگی شامل گوش درد و تب و حالت تهوّع!
از سوپ خوردن خسته شده و دیگه نمیخواد بخوره
امین هم که میگه عمرا اگه سوپ بخورم...اونم چی؟! سوپ شلغم!
یک عدد مامان در حال فکر کردن به شیوه ی دکتر بالتازار
یافتم!
یه ظرف بزرگ سوپ میکشم میارم وسط سفره
کنارش هم یه پاکت جایزه که توش یه اسکناس دو هزار تومنیه !
دوقلوها با کنجکاوی دارن نگاهم میکنن
یه دونه بادوم میشکنم و مغز بادوم رو میندازم داخل ظرف
پسرآ ذوق میکنن میگن: مامان مسابقه اس؟!
میگه: بعله!
بعد قشنگ سوپ رو هم میزنم و برا خودم یه بشقاب میکشم
بلند میگم: خدا کنه این مغز بادوم توی بشقاب من بیاد،اونوقت جایزه مال من میشه!
پسرآ میان جلو و میخوان سوپ بخورن
سه بار سوپ میکشیم میخوریم
هر سه بار هم مغز بادوم توی بشقاب من بودش... یاهاها!