Quantcast
Channel: بــﻬـترین پسـرهاے دنیــا
Viewing all 71 articles
Browse latest View live

کل کل قند و عسلی

$
0
0
وقتی کلاس دوّم ابتدایی بودم

نسبت به کلاس اوّلی ها یه حس برتری داشتم

فک میکردم نسبت به اونا خیلی باسوادتر و اجتماعی تر و خانومتر و بزرگتر و داناتر و ... هستم

یکی از سرگرمی هام این بود که یه کلاس اولّی رو گیر میاوردم

بعد بهش میگفتم بگو بادبزن!

اونم طفلی میگفت

منم با بدجنسی میگفتم:برو سر کوچه داد بزن!!

یا میگفتم بگو دوچرخه!! بعد سریع میگفتم سبیل بابات میچرخه!!(البتّه واسه خودمم سوال بود که سبیل توانایی چرخیدن رو از کجا آورده!!)

از این قبیل بازی با واژه ها(چه اسم باکلاسی روش گذاشتم... یح یح یحح) خیلی بلد بودم

و بسی هم از سرکار گذاشتن بچه های کوچکتر از خودم لذّت میبرم

حالا بریم سر اصل مطلب!

امروز قند و عسل از مدرسه اومدن و با هیجان میگن :ماماااااان !

میگم: هَـــ جونم ...  چیــــــــــــــــــه؟؟؟

همزمان میگن:بگو هفت!

منم خیلی خوشحال و فکر نکرده میگم هفت !!

سریع میگن:برقا رفت!!!

فیتیله پیچ شدم!!  

من خودم یه عمری بچه های مردومو میذاشتم سر کار،حالا خودم توسط 2تا جوجه رفتم سرکار!!

بهم مهلت ندادن

میگن:حالا بگو هشت!!

ایندفعه یه کم فکر میکنم

میخوام یه دستی بزنم بهشون ولی چیزی به ذهنم نمیرسه!

با تردید و آروم میگم:  خب هشت !

همزمان میگن: برقا برگشت!!!

هر هر هر خندیدیم!!!

اگه فک کردین من کوتاه میام و در جوابشون ساکت میمونم سخت در اشتباهین!

هی یکی من میگم یکی اونا!

کلی هم واژه خودمون اختراع کردیم،بله!

هر کی جمله اش بامزه تر باشه و سریع تر بگه برنده اس!


پاپانوئل قند و عسلی

$
0
0
نکته قبل از خواندن این پست:

ما اینجا یه بستنی فروشی خیلی معروف داریم به نام "بابا اسماعیل"که خیلیم بستنیهاش خوشمزه اس!



من و پسرها نشستیم و داریم دنبال تم میگردیم واسه گوشیه من

امین:مامانه ! بزن تم بن تن !!

متین:مامان بزن تم بتمن !!

امین: مامانه ! بزن تم لاکپشتهای نینجا!!

متین: مامان بزن تم مرد عنکبوتی!!

و همینجور پیشنهادات ادامه دارد ...

منم هر چی که میگن گوش میدم ولی نمیدونم چرا همش تمهای دخترونه و جینگول پینگولی میاد

یهو یه تم اومده که عکس بابانوئل داشته

متین میگه:ئه! تم بابا اسماعیل!!!

من غش کردم از خنده....به این حالت

امینم هی میخواسته درستش کنه...میدونسته یه جای کار اشتباهه ولی کلمه ی درست یادش نمیومده

هی گفته:نه متین جان...این چیزه...همون دیگه....آقای چیز!!

سر این مساله کلی خندیدیم


آشپزی قند و عسلی

$
0
0
یعنی بهترین و خوشمزه ترین و لذّت بخش ترین لحظات عمر من وقتایی هست که قراره با قند و عسل توو یه پروژههمکاری داشته باشیم!

پروژه ی امشب:تهیّه ی کوکو سیب زمینی به همراه سیب زمینی سرخ کرده!!

نکته ی مهم: چون ما دو تا سرآشپز ویژه داریم پس طبیعیه که 2 نوع غذای مخصوص سرآشپز داشته باشیم!


قراره 3تایی شام بپزیم

پیشنهاد امین:کوکوی سیب زمینی

پیشنهاد متین:سیب زمینی سرخ کرده


بعد از پختن سیب زمینیها امین مسوول له کردن اونا شده

من شخصا توی آشپزی هرکاری بگین انجام میدم جز "رنده کردن"!! واسه همین رنده اصن نمیدونیم چی چیه!!

امین علاوه بر له کردن مجـــــبوربوده مزه ی تمام سیب زمینیها رو بچشه!!

بعدشم گفته:مامانه ته ِ گوشکوب رو لیس بزنم؟؟

گفتم: نه! آشپزا از این کارا نمیکنن!!

گفته:من که آشپز واقعی نیستم !! و کاری رو که دلش میخواسته انجام داده

بعد گفته بده تخم مرغها رو من بشکنم!

گفتم: نه خودم میخوام بشکنم!

گفته:مامان خانوم خدا نکرده امشب من آشپز هستمااااااا!

برای اولین بار تخم مرغ شکونده (شما بخون ترکونده!) و چقدرم کیف کرده از شما چه پنهان!

انقدر که سعی میکرد کارشو دقیق انجام بده و تمرکز کرده بود روی نحوه ی شکستن،که من دل ضعفه گرفتم واسش!

درسته ظاهرا خیلی افتضاح تخم مرغ رو شکوند ولی اون دقت و تلاشش برای اینکه کارش رو درست انجام بده واقعا قشنگ بود

مخصوصا اون چشمای خوشگلش که حین شکوندن تخم مرغها اصلا مژه نمیزد و اون دهان نیمه بازش ... از بس حواسش به کارش بود!!

به کمک همدیگه مایع کوکو رو آماده کردیم

پسرم گفته:میتونم از این مایع بخورم؟

گفتم :میل خودته! امتحان کن ببین از مزه اش خوشت میاد؟

امتحان کرده و با نگرانی گفته اصلا خوشمزه نیست!

بهش گفتم:اگه صبر کنی میبینی که همین مایع تبدیل به کوکوهای خوشمزه میشه!

میگه:وای!یعنی بریم تا تهران و برگردیم؟

(منظورش نشون دادن زمان طولانی بوده چون تا تهران 3-4 ساعت فاصله داریم!)

در تمام مدتی که من و امین کوکو سیب زمینی درست میکردیم متین مشغول قالب زدن خلالهای سیب زمینی بود

آخر سر هم تمام خلالها رو شمرده و اعلام کرده 212 خلال سیب زمینی داریم!

100 تا برای امین ، 100 تا برای خودش و 12 تا هم برای مامان و بابا!!

انقدر خوشگل و با حوصله خلالها رو قالب زده بود که نمیدونین!

و چقدرم اصرار داشت که همه اندازه ی هم باشن!!

نیم ساعت بعد غذاهامون آماده شده

خیلی قشنگ نشستیم و با همدیگه اونا رو تزئین (به قول قند و عسل تنظیم!!) کردیم

بعد سه تایی منتظر یک عدد بابا شدیم تا بیاد و شام بخوریم

جاتون خالی خیلی خوشمزه شده بود و چسبید.

تازشم

چند شب بعد مهمون داشتیم

سالاد الیویه درست کردم و به شکل جوجه تیغی تزئینش کردم

حالا قند و عسل هم واسه خودشون دو تا بچه جوجه تیغی درست کردن

و تا تونستن تزئینش کردن

موقع شام هم همشو خودشون با لذت تمام خوردن و به هیشکی هم ندادن!

فقط میخواستم بگم ما هم از این هنرآ داریم،بله هم!


جوابای قند و عسلی

$
0
0
من و قند و عسل مشغول حل تمرینهای پیک آدینه هستیم

به یه سوال از کتاب "هدیه های آسمانی"میرسیم

بهشون میگم:برای احترام گذاشتن به اهل بیت پیامبر چیکار میکنیم؟

جوابهایی که قند و عسل دادن

* با تسبیح صلوات میفرستیم

* قرآن میخونیم

*  سینه میزنیم

* روی قبرشون رو تمیز میکنیم

* از فوتشون ناراحت میشیم و گریه میکنیم

* میتونیم براشون بوس بفرستیم

* براشون گل بخریم

* دعا کنیم

* وقتی تولدشون باشه براشون دست میزنیم و شیرینی و شربت پخش میکنیم

جوابهاشون برام خیلی جالب بود

با توجه به دنیای کودکانه ای که دارن ولی خیلی قشنگ مفهوم غم و شادی اهلبیت رو متوجه شدن

هر چیزی که به ذهنشون میرسید تا بتونن در غم اونا همدردی کنن رو گفتن

و هر چیزی هم که فکر میکردن میتونه اونا و خوشحال کنه گفتن

خیلی ساده و خاصانه

 _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_

حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

شيعيان ما جزئى از ما هستند، از زيادى سرشت ما آفريده شده ‏اند، آنچه ما را بد آيد آنها را نيز بد آيد و آنچه ما را خشنود سازد آنان را خشنود مينمايد، پس هر گاه كسى آهنگ ما كند آنها را دريابد زيرا آنان هستند كه او را به ما ميرسانند.

حلوا به سفارش قند و عسل

$
0
0

پسر بزرگم هوس حلوا کرده بوده

پسر کوچکم هم 2دقیقه بعد همین هوس رو کرده بوده!

بعد جفتشون به ما رو انداختن که لطفا حلوا برامون درست کن!

ما هم که اصلا نمیتونیم "نه"بگیم، حتی اگه یه کاری رو بلد نباشیم!

به مامان خانومی زنگ زدم که این حلوایی که میگن چطوری درست میشه؟

مامان خانوم هم برامون توضیح داده و ما دیدیم ئه! از آب خوردنم راحت تره که!

سه سوته حلوا درست کردم به چه خوشمزگی!

فقط از اونجایی که موفقیت همیشه 100% حاصل نمیشه(این جمله ی فلسفی رو گفتم که مطلب بعدی رو ماست مالی کرده باشم!)

ما هم حلوامون با اینکه خیلی خوب و خوشمزه شده بود

2 تا اشکال داشت

اول اینکه رنگش روشن بود

دوم اینکه سفت شده بود

که البته این دو تا عیب محسوب نمیشه!!

ما سلیقمون میکشید که یه حلوای تیره تر داشته باشیم و کمی نرم تر

ولی باز هم تاکید میکنم که مزه اش خیلی هم خوب بود!!

بعد از درست کردن حلوا امین خیلی جدّی میگه:مامانه این حلواست یا حلیم؟

متین میگه:مامان به نظرت حلوا نباید رنگش قهوه ای باشه؟

عکس العمل من در برابر سوالات :

یه عکس از حلوای مورد نظر داریم!بفرمائین برین اونور ببینینش!

خاطرات بندانگشتی قند و عسل

$
0
0
دارم آشپزی میکنم

متین اومده پیشم میگه:مامان این امین منو متقاعدکرد بهش مُشت بزنم، منم زدم،الان مُشتم درد میکنه!!

من:جااااان؟؟متقاعد؟؟

متین یه نگاه بهم کرده میگه آره دیگه! یعنی "مجبورم کرد...!"

بعدشم رفته دنبال بازیش!

به یک عدد بابا میگم:خدائیش تو چند سالت بود از کلمه ی "متقاعد"استفاده کردی؟؟

یک عدد بابا:من هنوز از این کلمه استفاده نکردم!!

والا ما 12 سالمون شده بود هنوز به سگ میگفتیم هاپو!



صبح از خواب بیدار شدم

دیدم امین پشت کامپیوتره

میگه:مامانه واسه خودم و داداشم لوگین ساختم!

من:

میگه: واسه شمام یه لوگین ساختم!برو توو لوگین خودت هر کاری خواستی بکن،لوگین ما رمز داره!نیای رمز رو بشکونی هااااا!کاری به برنامه های ما نداشته باشیا!

من:

والا ما دو دهه از زندگیمون گذشته بود از کامپیوتر فقط بلد بودیم با مدیا پلیر آهنگ بیاریم گوش بدیم و زُل بزنیم به افکتهای رنگیش و لذّت ببریم!


دارم ظرف میشورم متین اومده کنارم

با یه قیافه ی گناهی سرشو کج کرده میگه :بهم آب میدی؟

یه وَری نیگاش کردم میگم:یعنی شما الان خودت نمیتونی بری آب بخوری دیگه؟!

با همون حالت گناهی میگه: خیلی تشنمه ! قدّم هم نمیرسه یه لیوان بردارم ! مچ دستمم درد میکنه ...!

من:چقدر مشکلات داری پسرم

متین: اوهوم ! حالا لطفا زودتر آب بهم بده برم کار دارم

والا ما بچه بودیم میرفتیم به مامانمون میگفتیم آب میخوایم اونم میگفت خب برو بخور ما هم میگفتیم چشم و میرفتیم قشنگ آبمون رو میخوردیم! انگار اصن بلد نبودیم میشه رو خواسته مون پافشاری کنیم،حاضر جوابی هم که اصلا نمیدونستیم چیه!!



بهشون اولتیماتوم دادم که هر لباس یا اسباب بازی از شما روی زمین بینم میره توی دایره ی قرمز!

دایره ی قرمز = یه دایره ی ممنوعه !باعث میشه وسایلی که میرن داخلش تا 5تا امتیاز مثبت نگیرن اجازه ی خروج به وسایلا داده نمیشه !

قند و عسل قبول کردن

خیلی هم حواسشون جمعه که چیزی روی زمین پخش و پلا نکنن برن دنبال کارشون

امروز دیدم امین یواشکی به داداشش میگه:بیا این جعبه ی اسباب بازی رو خالی کنیم ببینیم چی توشه!

متین میگه:نع! یه وقت میبینی یکیش به پات فرو میره برای پات مشکلی ایجاد میکنه!

امین هم میگه:راس میگی!حال نداریم وسایلا رو جمع کنیم بدبختا رو میفرستیم توی دایره ی قرمز!

و اینجوری میشه که منصرف میشن!!

والا ما بچه بودیم انقدر آینده نگری نمیکردیم!


واسه ناهار ماهی قزل آلا به صورت درسته سرخ کردم

دوقلوها اومدن توی آشپزخونه

وقتی ماهی ها رو دیدن کلی متأثر شدن که چرا اذیتشون کردم و پختمشون

متین به امین میگه:متاسفانه دیگه کشته شدن، بیا براشون فاتحه بخونیم!

من:

والا ما بچه بودیم هر چی میذاشتن جلومون میخوردیم و اصن به حواشی ِ قضیه کاری نداشتیم!




     تقدیم به نگاه قشنگ شما      



ریزه میزه های قند وعسلی

$
0
0
متین با ذوق اومده میگه : مامااااان یه رازی رو بهت بگم؟

من: آره حتما پسرم ... بگو !

متین : حالا چه رازی رو باید بهت بگم؟؟



متین به امین میگه:پاشو بریم بازی!

امین:سعی نکن منو متقاعد کنی الان میخوام کامپیوتر کار کنم!!



واسه پسرآ بطری شیر و دو تا لیوان تمیز گذاشتم روی میز

هی اومدن و رفتن و شیر خوردن

سری آخر متین اومده دیدیه دیگه شیر نیست

با اعتراض میگه:کی شیر رو تا آخر خورد و به ما نداد؟؟؟



به پسرآ میگم وقت مسواکه زود تند سریع دم روشویی!

متین خوابالو : مامان حوصله ندارم..حال ندارم ... امشب مسواک نه

من: خب حداقل دهنتو با آب بشور

امین: مامانه چرا متقلب میشی؟؟

من:جااان؟؟؟

امین: چرا بچه رو مجبور میکنی وانمود کنه مسواک زده؟؟؟

من:



امین و متین خیلی ناراحت و مغموم اومدن پیشم میگن

مامان اسم امین و متین خیلی کوچیکه!!

من:یعنی چی؟

دوقلوها:یعنی اسم بابا بزرگه ولی اسم ما کوچیک!!!

من:یعنی چــــــــــــی؟

دوقلوها بعد از کلی تفسیر و توضیح دادن گفتن یعنی اینکه اسم بابا به آدم بزرگا میخوره، بهش میاد دو تا بچه داشته باشه!!! ولی اسم ما بچه گونه اس ! بهمون نمیاد بابا بشیم !!! بچمون بیاد به ما بگه چی؟ بابا امین؟؟ بابا متین؟؟مگه میشه آخه ؟؟!! اسممون کوچیکه دیگه !!!!



از اکتشافات پسر بزرگمان امین جان:

بچه قورباغه ها اوّل مارمولک هستن !663920_phil_25.gif

یک حادثه ی تلخ

$
0
0
امروز وقتی قند و عسل از مدرسه رسیدن خونه خیلی شارژ بودن

سریع لباساشون رو عوض کردن و مشغول بازی شدن

روی تختشون بالا پائین میپریدن و میگفتن ما مرد عنکبوتی هستیم، میتونیم تار بزنیم!

یه لحظه دیدم ساکت شدن

یهو دیدم امین با گریه و ترس میگه:مامان پام چی شده؟؟؟

تا نگاه به پاش کردم مُـــردمـ ...

خیلی وحشتناک قسمت رویه ی پاش شکاف خورده بودworried

روی پای چپش به آهن تخت بالایی(تختشون دو طبقه اس) گرفته بود و پاره شده بود

امین که از ترس و درد داشت غش میکرد

متین  هم با دیدن پای داداشش خیلی ترسیده بود و میلرزید

منم که تا حدّ مرگ ترسیده بودم ولی نمیخواستم بذارم پسرآ متوجه ترسم بشن

نهایت تلاشمو کردم که به خودم مسلط باشم

چند تا دستمال روی پای امین گذاشتم و دو لبه ی بریدگی رو بهم نزدیک کردم

پاشو محکم با یه روسری بستم و چون بابایی نبود ناچارا به دایی زنگ زدم

متین رو فرستادم خونه ی مامانم و بهش قول دادم زود برگردیم

دایی خیلی زود خودشو رسوند و با هم امین رو رسوندیم بیمارستان

پای بچه ام 7 تا بخیه خوردsad

خدا رو شکر عصب پاش آسیبی ندیده بود


برای خدا نوشت:خدا جونم خیلی ازت ممنونم، امشب خیلی خوب به دادمون رسیدی، ممنون که به پسرم رحم کردی، ممنون که تنهامون نذاشتی، ممنون بخاطر تموم مهربونیات، خدایا بی حدّ و اندازه شکرتpraying



بعد از حادثه

$
0
0
شکر خدا پای امین جانمان بهتره

و ما هم بسی خوشحااااالاوه

پانسمان داره و 2 روزی یکبار پانسمان عوض میشه

چهاردهم عید هم بخیه ها کشیده میشه

فقط خدا کنه جای زخمش زودتر خوب بشه

طفلکم خیلی ناراحت بود که نمیتونه مثل سابق شیطونی کنه

ولی راهشو یاد گرفته!

پاشنه ی پاشو میذاره زمین و کما فی السابق مثل فرفره اینور اونور میچرخهنیشخند

متین رو فرستادم دوش بگیره

وقتی اومده گیر داده که باید امین بره دوش بگیره

بغض کرده و گریه حتّی ! که باید همین الان امین بره دوش بگیرهمنتظر

بهش گفتم آخه گل ِ من داداشی نباید پاش خیس بشه، خودشم که تنهایی نمیتونه بره، بابا بیاد میگم ببرتش حمام...مشغول تلفن

متین با بغض میگفت: نع! باید همین الان برهگریه

بهش گفتم اگه من ببرمش حمام و دست و صورتشو بشورم قبوله؟

متین رضایت داده و گفته:آره!

هیچی دیگه!

امین رو بردم دست و صورتش رو شستم تا متین حالش خوب شده!!whistling

متین اصلا نمیتونه ببینه داداشش خوابیده یا نمیتونه باهاش بازی کنه

حالا این وسط بهش میگه پاشو با من فوتبال بازی کن!!!خنثی


خیلی سعی میکردم که متین حسّاس نشه و درک کنه که الان بخاطر اینکه امین احتیاج به مراقبت داره من مجبورم بیشتر بهش برسم ، اوائل هم خیلی نگران داداشیش بود هم اینکه به شدت سعی میکرد خودشو نگران نشون نده و مثلا اینجوری میخواست بگه من بزرگ شدم و اینا!مژه

سال نو مبارک

$
0
0

5v2i49qjhp36i0s163xz.gif


ماه من چهره برافروز که آمد شب عید

عید بر چهره چون ماه تو می باید دید

نوبت سال کهن با غم دیرینه گذشت

سال نو با طرب و غلغله شوق دمید


بهار بهترین بهانه برای زیستن آغاز بهترین بهانه و آغاز بهار بر شما مبارک


آرزوی قندو عسلبرای شما:

دلتان به نور لطف خدا منوّر

مشام جانتان به شمیم بهار معطّر

لطف روزگار بر ایّامتان مقرّر

نوروزتان با شادی و صفا

متحرک - جدید - تصاویر زیبا ساز - وبلاگ

آرزوی یک عدد مامان و یک عدد بابا برای شما:

ستاره بختتان بالا
سپیده صبحتان تابناک
سایه عمرتان بلند
ساز زندگیتان کوک
سرزمین دلتان سبز

سال جدید مبارک


قطره آب و گل سرخ

$
0
0
ما دو تا پسر داریم که هر کدوم برای یه مملکتی کافی هستن!

والا به خدا!

از بس گل و ماه و خوشمزه هستن، مامان فداشون...


یه سؤال بهشون دادن "فکر کن قطره آب هستی و میخواهی با گل سرخی دوست شوی چکار میکنی؟"

جوابهای خلاقانه ی قند و عسل رو مشاهده بفرمائید:


امین:

اگر میخواستم با من دوست شود میگفتم: من تشنگیت را سیراب میکنم تو هم با من دوست شو!

گل سرخ جواب داد: من الان تشنه نیستم!!

قطره غمگین شد و گفت:باشه!

یه روز گل سرخ تشنه شد و رفت پیش قطره ی آب گفت: من تشنه هستم آب میدهی؟

قطره خوشحال شد و گفت:به یه شرط! که با من دوست شوی!

گل سرخ اون شرط را قبول کرد.گل سرخ و قطره کوچولو با هم دوست شدند.


تحلیل یک عدد مامان: الهی برای روابط اجتماعیت و مهربونیت بگردم قطره جونم،یعنی اگه من به جات بودم اصن با اون گل سرخ مغرور دیگه حرف نمیزدم چه برسه به بخشیدنش و سیراب کردنش!

متین:

با او خوش رفتاری میکنم و با او مهربون هستم و کمکش میکنم!

به او میگویم چه گل زیبایی هستی!!!


  تحلیل یک عدد مامان:الهی برای اون سیاستت بگردم قطره جونم،یعنی انقدر قشنگ و زیر پوستی کار میکنه که خود گل سرخه التماس میکنه قطره جون بیا با من دوست بشو!!


سؤال و جوابهای قند و عسلی

$
0
0
سؤال "اگر درختان زبان داشتند به بچه هایی که از آنها مواظبت نمیکردند چه میگفتند؟"


جواب متین: بچه ها من را اذیت نکنید . اگر من را اذیت نکنید خدا به شما پاداش میدهد

جواب امین: بچه ها شاخه هایم را نشکنید . دلتون میاد من هم اذیتتون کنم؟بچه ها: نه !!


تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد


سؤال "اگر زبان پرنده ها را بلد بودی به آنها چه میگفتی؟


جواب امین: میگفتم هر موقع کمک خواستی بیا به من بگو بیام به کمکت!

جواب متین: میگفتم سلام حال شما خوب است؟!


تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد


سؤال : با خوردن غذاهای مفید ....... میکنیم!


جواب امین : شُــکر میکنیم !

جواب متین: کِــــیف میکنیم!


جواب صحیح: رُشـــد

ریزه میزه های قند و عسلی

$
0
0
قراره خاله جونی اینا بیان خونمون داریم خونمون رو مرتب میکنیم

سیم  کابلهای پشت کامپیوتر خیلی بهم پیچیده شده

بهم گره خوردن ناجور

کلافه شدم

میگم: وای چقدر این پشت درهم برهم شده!!  

امین دست به کمر کنارم ایستاده

با تاسف به صحنه نگاه میکنه و سر تکون میده

میگه:مامانه فک کن اگه ما و خاله اینا هممون موش بودیم و این پشت زندگی میکردیم چقدر بهمون سخت میگذشت!!

من:چه ربطی داره آخههههههههه !!!!


داریم میریم برزک(یکی از روستاهای اطراف شهر)

یک عدد بابا در حال رانندگی و تو فکره

من در حال دیدن مناظر اطراف به این حالت

قند و عسل هم صندلی عقب نشستن و همینجور با هم کل کل میکنن

میگم:پسرآ !! بیرونو نگاه کنید چقدر قشنگه!!

دو تاشون همزمان بیرونو نگاه میکنن

همون لحظه یه نایلون رو میبینن که تو هوا میچرخه و اینور اونور میره

امین:کاش ما پاکت بودیم!

متین:آره! اگه پاکت بودیم خیلی خوب بود

من:واا!! حالا چرا پاکت؟؟؟

دوقلوها: ببین چه قشنگ بدون بال پرواز میکنه!!!


یک عدد مامانه خجالت زده

$
0
0
شب شده ، به پسرآ میگم: دسشویی ... مسواک ... لالا !

امین با یه لحن خیلی دلخور : مامانه مگه ما بچه ایم که میگی لالا!قشنگ بگو خواب !!

متین با یه لحن خیلی متاسف: انگار نه انگار ما بزرگ شدیم!!


قیافه ی من در اون لحظه:

قند و عسل فوتبالیست

$
0
0
پسرای گل من دیگه فوتبالیست شدن رفت!

اسمشون رو تو مدرسه فوتبال نوشتیم،انقده ذوق دارن واسه کلاس رفتن که نگو!

بهشون لباس ورزشی دادن .... آبی!

نتیجه میگیریم تمام دوستان و آشنایان و طرفداران ما بایدهوادار تیم آبی باشن

جوراباشون تا بالای زانو میرسه

یه بساطی داریم با این جورابا

عادت ندارن به جوراب ساق بلند

کشی و تنگ هم هست دیگه هیچی!

اگه این روزا در سطح شهر دو تا پسر خوشگل آبی پوش دیدین که با سرویس قرمز خیلی شاد و خندان دارن میرن به سمت ورزشگاه چهل جریب شک نکنید که قند و عسل ما هستن!


قند و عسلی

$
0
0
نکته ی مهم قبل از خواندن این پست

قند و عسل اصلا از خوراک جگر خوششون نمیاد  

 _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_

پسرا رفتن  آرایشگاه

بعدشم رفتن حمام

بعدترشم لباس خوشگلاشون روپوشیدن

(لباس خوشگل = سوئی شرت با شلوارک! ... توضیح مهم: من عااااااااشق اینم که پسرآ تیشرت کلاه دار با شلوارک بپوشن)

عشق و مهر مادری یهو قلمبه شده در وجودم

امین رو محکم بوسش کردم میگم: قربونت برم خیلی جیگرشدیاااااا !

امین خیلی دلخور میگه :یعنی چی جیگر شدم؟یعنی مثل جیگر گوسفند؟!! خیلیم زشت و بی ریخته!!

حالا هی من میگم نهههههه ! منظورم اینه که خوشگل شدی...جیگر یعنی نانازی خوشگل خوشمزه اینا !!

هی امین میگه: خیرررر ! جیگر گوسفندی که من دیدم نه خوشگله نه خوشمزه!!!

حالا از من اصرا که بذا قربونت برم....از اون انکار که اینجوری قربونم نرو!!!

شما بگین نباید این پسر رو گاز گاز کرد آیا؟!

امین رو گاز گازمیکنیم میفرستیم بره پی کارش


متین میاد

خان ِ خانی آباد

بهش میگم الهی قربونت برم... چه خوشگل شدی نفس مامان

یه وَری نیگا میکنه میگه : آخه نفس کجاش خوشگله؟!

میگم: نههههههه ! منظورم اینه که تو برا من مثل نفس میمونی .... کسی نفس نکشه میمیره! میدونی که؟!

میگه: امین چیت بود؟

میگم: جیگررررررر!

میگه من چیت بودم؟

میگم : نفسسسس!

میگه : یعنی میخوای بگی ما رو خیلی دوس داری؟

میگم: بله

میگه: جالبه! ما هم شما رو خیلی دوست داریم! بیشتر از اون جیگر و نفس!!


 _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_

داریم شام میخوریم

من و قند و عسل

متین خیلی شیطونی میکنه

قرار نمیگیره یه جا

یه چند بار بهش تذکر دادم عین خیالش نیست!

آخر سر دلخور میشم میگم:آخه چرا آروم سر جات نمیشینی؟هی باید متین متین کنم!!

میگه:خب منم یه ساعته گشنمه هی مامان مامان میکنم، چیه مگه؟!

یعنی جوابی قانع کننده تر از این نمیتونست وجود داشته باشه!

 _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_

روز اولی که تعطیلات شروع شد به قند و عسل میگم محمدآ تعطیل شدینا!
همزمان میگن: آخ جون ! یعنی میتونیم بریم مسافرت؟
من: بــــــــــعلهههههه !
قند و عسل:پس بریم آذربایجان!!
من: وااا! حالا چرا آذربایجان؟!
پسرآ:ما امروز نقشه ایران رو دیدیم، میخوایم بریم آذربایجان ببینیم واقعا شهرشون شبیه کلّه ی گربه هست یا نه؟!Smiley

من:

بچه هام فک میکدن شهرها شبیه روی نقشه هستن، شمال غربی کشور هم که روی نقشه شبیه سر گربه هست و اینا!

دیالوگ قند و عسلی

$
0
0
سلام

امروز توو محل کارم مهمون دارم

یه جفت گل پسر شیطون به نام قند و عسل

پسرا دارن بازی میکنن

با هر چی که فکرشو بکنی میتونن ساعتها بازی کنن

الان امین با ماشین حساب پک cd و خودکار مشغوله نجات دادنه دنیا از دست آدم بدها میباشد

متین یه چکش پلاستیکی برداشته با یه مشت پیچ گوشتی ساعتی به دنبال امین!

خیلی دلم میخواد دیالوگاشون رو که حین بازی با همدیگه دارن ، اینجا براتون بنویسم

ولی جز خودم و خودشون کسی دیگه اگه بشنوه اصن سر در نمیاره جریان سر چیه

واسه همین نمینویسم

ولی بدانید و آگاه باشید که خیلی خیلی خوشمزه حرف میزنن با هم،دلتون آب!

 

Article 0

$
0
0
دو دقیقه به اذان :))))
http://upload7.ir/images/36539815113363349896.gif


ماه رمضان قند و عسلی

$
0
0
کلا ما آدما از راحتی و لذت خوشمون میاد و از سختی و مشکلات گریزون!

ماه رمضان بهترین ماه خداست، بهترین روزها و ساعتها برای ما ...

من خودم شخصا دلم پر میزنه برای حلول ماه رمضان و وقتی این ماه تموم میشه خیلی دلتنگش میشم

دوس دارم پسرامم یه حس خوبی به این ماه داشته باشن...

دوس دارم از اومدن این ماه از دل و جون خوشحال بشن

و تا اسم ماه رمضان به گوششون خورد از ته دل لبخند بیاد رو لبشون

نه اینکه اخم کنن و ناراضی باشن!

من ماه رمضانها سعی میکنم خیلی خیلی بهتر باشم

خوش اخلاقتر، مهربون تر، با حوصله تر، شاد تر و کلا بهتر تر!

ماه رمضان ها توی خونه ی ما کار خوبها پررنگ تر میشه و جایزه ها بیشتر

دوست دارم بهترین و خوشمزه ترین خاطره های قند و عسلم توی ماه رمضان توو ذهنشون حک بشه

ما با هم روزه میگیریم

من کامل ، قند و عسل کله گنجیشکی

برام جالبه که حد و مرز رو رعایت میکنن و وقتی میگن ما روزه ایم میتونن خودشون رو کنترل کنن و چیزی نخورن

صدای اذان و نماز خوندن رو دوس دارن

با علاقه قرآن میخونن مخصوصا الان که سعی میکنن سوره شمس رو حفظ کنن

بهترین قسمت هم وقتیه که دارن دعا میکنن

یعنی برای مورچه ای که توی حیاط دیدن دعا میکنن تا ظهور آقا امام زمان!

برای هر کس و هر چیزی که فکرشو بکنید دعای خیر میکنن

منم هی با دیدن کارا و حرفاشون هی دل ضعفه میگیرم و اینا!



 


        

میلاد کریم آل فاطمه مبارک

$
0
0

شکلَــَک هآی رّمیـــ ـنآبر ماه تمامــ ِ ماه رحمت صلواتشکلَــَک هآی رّمیـــ ـنآ

شکلَــَک هآی رّمیـــ ـنآبر نور جمال حُسن و حکمت صلواتشکلَــَک هآی رّمیـــ ـنآ

شکلَــَک هآی رّمیـــ ـنآدر سفره ی ماه رمضان فیض حَسنشکلَــَک هآی رّمیـــ ـنآ

شکلَــَک هآی رّمیـــ ـنآبخشیده به عرش و فرش، نعمت، صلواتشکلَــَک هآی رّمیـــ ـنآ

شکلَــَک هآی رّمیـــ ـنآمیلاد امام حسن(ع)علیه السّــلام مبارک بادشکلَــَک هآی رّمیـــ ـنآ

-حسن.gif




به قند و عسل قول دادم برای میلاد امام حسن برف شادی بخریم و جشن بگیریم
Viewing all 71 articles
Browse latest View live