Quantcast
Channel: بــﻬـترین پسـرهاے دنیــا
Viewing all articles
Browse latest Browse all 71

سلامی دوباره!

$
0
0
بعد از مدتها برگشتم... خیلی خوش برگشتم!!

مجبور شدم قند و عسل رو دو هفته به بابایی بسپارم و خودم برم مسافرت

البته اصلا احتمال نمیدادم انقدر طول بکشه

ولی طول کشید!

بابایی با قند و عسل یه چن روز خونه خودمون موندن

ولی چون بابایی کار داشت و باید میرفت سر کار یه چند روزی هم مهمون عمه و مامانی شده بودن

خدا خیرشون بده ، خوب مواظب قند و عسلم بودن

و همین باعث شد من کمتر نگران پسرا باشم و خیالم راحت تر باشه

از اتفاقات این چند روز این بود که:

* بخاطر بارش برف سنگین(!!!) دو روز پسرآ مدرسه نرفتن 

اونم کی؟! دقیقا وقتی شیفت صبحی بودن!!

و چقدر هم جمیعا ذوق کردیم بخاطر این اتفاق میمون و بسیار بموقع!

والا! دو روزم دو روزه!!! آخه پسرا خونه ی مامانی بودن که با مدرسه خیلی فاصله داره

مجبور بودن صبح زود بیان مدرسه و ظهر هم تعطیل میشدن بلاتکلیف بودن کجا برن!!

اون دو روز تعطیلی کلی به موقع بود

به این میگن امداد غیبی !! مرسی خدا!


* من توی موقعیت مناسبی نبودم

 یک عدد بابا خبر داد: متین جانمان یکهویی تب و لرز کرده!

آقا شنیدن این خبر همانا و ترسان و لرزان و گریان شدن یک عدد مامان ِ بیچاره و گناهی ِ راه ِ دور همانا!

فقط خدا خدا میکردم بچه ام چیزیش نباشه و زودتر خوب بشه

روز بعد خبر دادن که شکر خدا شخص مورد نظر خوب و سرحال شده و در حال شیطونی میباشد!

باورم نمیشد به این زودی خوب بشه

اینم یکی دیگه از امدادهای غیبی! مرسی خدا!


* قرار بود کارنامه ها رو بدن و قند و عسل خیلی اصرار داشتن که من توی جشن کارنامشون باشم

منم که نمیتونستم برگردم

فقط هی تو دلم غصه میخوردم که ای کاش روز جشن منم بودم!

قند و عسل خیلی ناراحت بودن و هر سری زنگ میزدم میگفتن همه مامانها هستن فقط شما نیستی!

منم به عمه کوچیکه زنگ زدم گفتم حتما روز جشن لطف کن و بجا من برو مدرسه

و عمه جونی قبول کرد

ولی با اینحال من همچنان غصه میخوردما! اما چون نمیشد کاری کرد سپردم به خدا

گفتم حالا هر روزی که هست و هر برنامه ای هست به قند و عسل خوش بگذره

چه من باشم چه نباشم!

حالا قسمت جالب قضیه میدونین کجا بود؟!

اینجا که جشن کارنامه به دلایل نامعلومی برگذار نشد!

و وقتی من از مسافرت برگشتم

از طرف مدرسه نامه اومد که دوشنبه ی آینده جشن کارنامه برگذار میشه !!!

دیگه شما حساب کنید میزان ِ شادمانی ِ بنده رو از شنیدن این خبر!

اینم یه امداد غیبی دیگه! بازم مرسی خدا


*درسته که وقتی برگشتم خونه زندگیم کاملا به هم ریخته و آشفته بود ولی همین که یک عدد بابا و قند و عسل خوب و سلامت بودن برام کافی بود.

flower divider

خبر داغ و جدید اینکه:

سه شب پیش امین از دلدرد شکایت داشت و کمی هم تب داشت

بعد از دو روز بدنش شروع کرد به زدن دونه های قرمز

الانم در جوار یک عدد امین آبله مرغون گرفته دارم برای شما پست میذارم

به احتمال خیلی زیاد همین امروز فرداس که خبر آبله مرغون گرفتن متین هم در همین وبلاگ درج بشه!

هیچی دیگه!

تا 10-15 روز آینده خونه نشین شدیم رفت!


Viewing all articles
Browse latest Browse all 71

Trending Articles