خاطره مربوط به ستاره جونی خواهرزاده ی من میشه
واسه همین تصمیم گرفتم از این به بعد یه قسمتی رو هم برای ستاره جونی در نظر بگیرم
الان دقیقا یک سال و شش ماه و 25 روزشه!
خیلی دوسش دارم
از بس که خوشمزه و ماه و جیگره
کارا و حرفا و عکس العملاش آدمو مجبور میکنه درسته قورتش بده
آخرین باری که اومده بود خونمون براش میوه آوردم
توی یه بشقاب چند تا دونه انارگذاشتم دادم دستش
انقده خوشگل با انگشت شست و اشاره اش دونه انار برمیداشت میخورد که من از دیدن صحنه اش غش و ضعفی کردم بیا ببین
یه چیزی تو مایه های یه خاله ی ندید بدید ِ خیلی از خود بیخود شده ی ضایع!!!!
فقط نیگاش میکردم و از دیدن حرکاتش ذوق کرده بودم ناجور
ولی هیچی نمیگفتما!
والا...! بچه یهو هول کنه پیش خودش بگه این چشه چرا این حالیه !!!دیگه آبرو واسه آدم میمونه ...نه والا!
واسه تکمیل شدن پروژه ی غش کردنمون دو تا پره نارنگی کوچولو هم گذاشتم کنار بشقابش
اول یه نگاه بد بهم کرد
اصن از من انتظار همچین کاری رو نداشت
بعد تمام محتویات بشقاب رو خالی کرد رو فرش
بعدشم خیلی با حوصله فقط دونه انارها رو جمع کرد گذاشت تو بشقابش
نارنگیها رو هم به شعاع 5 سانتیمتری پرت کرد اون طرفش
بعدشم خیلی ریلکس و با لذت ، شروع کرد به دونه انار خوردن!!