فکر میکردم جای پلیس فکش هست
براش پماد زدم و دستگاهشو گذاشتم و خوابید
حالا نگو توی شب تب کرده!
منم که خواااب
بابایی تا دیروقت مشغول رسیدگی به حساب کتاباش بوده
برا همین حواسش به متین هم بوده
پیام بازرگانی 1 : "مرسی بابای مهربون"
نزدیکای صبح که بیدار شدم دیدم اوه اوه ...
یه متین تب دار و بی حال و خوابالو با سه تا دونه ی قرمز روی کمرش کنارم خوابیده
بعد صبح که دوباره پاشدم پسرآ رو آماده کنم برا مدرسه دیدم وای وای
دونه ها شش تا شدن
نتیجه گرفتم آبله مرغونه
به چه بدبختی ایی امین رو فرستادم مدرسه
مگه میرفت؟!
میگفت تا داداش نیاد من نمیرم!!
هوا سرده من نمیرم!!
دیشب خوب نخوابیدم من نمیرم!!
من تغذیه ندارم پس نمیرم!!
من درس بلد نمیشم که بخوام یاد متین هم بدم... پس من نمیرم!!
اوووف!!
بالاخره با یه کیک تاینی و کلی قربون صدقه فریفتمش تا بره مدرسه
متین هم که بدنش خیلی شیک و اساسی ریخت بیرون!
تا ظهر دقیقه به دقیقه اعلام میکرد که تا برگشتن امین چند دقیقه باقی مانده است!
یعنی ظهر امین 30 ثانیه دیرتر از حد معمول رسید خونه
اگه بدونی این پسر چه کرد!!
با این حالش پا شده بود بره دم در ببینه چرا دااشش دیر کرده!!
پیام بازرگانی 2 : "الهی قربونشون برم که انقد همو دوس دارن"
ظهر امین وقتی از مدرسه اومد چنان غرور گرفته بودش که نگو!
میگفت: خانوم امروز کلی درسای مهم داده منم همشو یاد گرفتم ... آره داداش!!
حالا یه کلاسی میذاشت بچه ام که بیا و ببین
هیچی دیگه!
مجددا به ویروس آبله مرغون آغشته شدیم، تا اطلاع ثانوی بوسمون نکنید!!
اعتراف نوشت:
من شخصا به مامان ِ خوبــ ِ ستاره و مامان ِ خوبــ ِفاطمه زهرا بابت هر گونه انتقال این ویروس به دلبندانشون هشدار میدم ، چهره ام شطرنجی بشه لطفا!، این یک نقشه ی از پیش طراحی شده نبوده بوده !! اون موقعی که قند و عسل با دختراتون بازی میکردن آبله مرغونی بودن انگار ! آه ... معذرت