Quantcast
Channel: بــﻬـترین پسـرهاے دنیــا
Viewing all articles
Browse latest Browse all 71

یک حادثه ی تلخ

$
0
0
امروز وقتی قند و عسل از مدرسه رسیدن خونه خیلی شارژ بودن

سریع لباساشون رو عوض کردن و مشغول بازی شدن

روی تختشون بالا پائین میپریدن و میگفتن ما مرد عنکبوتی هستیم، میتونیم تار بزنیم!

یه لحظه دیدم ساکت شدن

یهو دیدم امین با گریه و ترس میگه:مامان پام چی شده؟؟؟

تا نگاه به پاش کردم مُـــردمـ ...

خیلی وحشتناک قسمت رویه ی پاش شکاف خورده بودworried

روی پای چپش به آهن تخت بالایی(تختشون دو طبقه اس) گرفته بود و پاره شده بود

امین که از ترس و درد داشت غش میکرد

متین  هم با دیدن پای داداشش خیلی ترسیده بود و میلرزید

منم که تا حدّ مرگ ترسیده بودم ولی نمیخواستم بذارم پسرآ متوجه ترسم بشن

نهایت تلاشمو کردم که به خودم مسلط باشم

چند تا دستمال روی پای امین گذاشتم و دو لبه ی بریدگی رو بهم نزدیک کردم

پاشو محکم با یه روسری بستم و چون بابایی نبود ناچارا به دایی زنگ زدم

متین رو فرستادم خونه ی مامانم و بهش قول دادم زود برگردیم

دایی خیلی زود خودشو رسوند و با هم امین رو رسوندیم بیمارستان

پای بچه ام 7 تا بخیه خوردsad

خدا رو شکر عصب پاش آسیبی ندیده بود


برای خدا نوشت:خدا جونم خیلی ازت ممنونم، امشب خیلی خوب به دادمون رسیدی، ممنون که به پسرم رحم کردی، ممنون که تنهامون نذاشتی، ممنون بخاطر تموم مهربونیات، خدایا بی حدّ و اندازه شکرتpraying



Viewing all articles
Browse latest Browse all 71

Trending Articles